محل تبلیغات شما

روز آخر بود. آمدم روبروی ضریح و ایستادم به نگاه. رو به امام مهربانی‏ ها ولی کلمه ها را گم کرده بود. اصلاً یادم نمی آمد برای چه آمده ام این همه راه را، آن هم توی این وقت سال و این همه شلوغی. روبروی ضریح ایستاده بودم و گیر کرده بودم توی آن شب عید و اشکهایی که ریخته شد و حرفهایی که ناتمام ماند و دلی که آواره. فرصت زیادی نداشتم، باید حرف می زدم، این همه راه را آمده بودم به قصد گفتن و گرفته شدن دستهایم ولی حالا مات و مبهوت فقط نگاه میکردم به زائرانی که اشک می شدند و ضربه هایی که روی درهای ورودی نواخته می شد به امید نگاهی. ذهنم جمع نمی‏شود! دستانم را مقابل صورتم گرفته ام ولی نمی دانم چه بخواهم از او که صاحب کرم است. احساس سرگشتگی می کنم. نگاهش می کنم و از ذهنم رد می شود که خسته ام آقا. صدای گریه می شنوم، سرم را بر می گردانم، زائری اشک می ریزد، آن یکی قرآن می خواند، یکی اذن دخول و من. برای وداع آمده ام و هنوز گیر کرده ام توی همان حرف اول. کتابی را دستم می دهند، بخوان ذکر وداع بخوان. داری می روی تا نمی دانم چند سال دیگر. زل می زنم به صفحه. کلمات در حرکت اند. دورشان را هاله ای گرفته که نمی گذارد متوجه شان بشوم. پلک می زنم، واضح می شود. زمزمه می کنم اما نه ذکر وداع، حرف دارم با آقا. از مامان. بابا. بچه ها. از همه می گویم جز. ساعت را نگاه می کنم، باید بروم. اما دلم راضی به رفتن نیست، با اکراه و آهسته قدم ورمیدارم رو به صحن. صدای زیارت امین الله پیچیده توی صحن. سرم را می گذارم روی در ورودی. چشمانم کمک می کنند و قبل از زبانم کلمات را سرریز می کنند روی صورتم. برایش می گویم از محال این روزهایم. نمی دانم چقدر گذشته است که صدایش به گوشم می رسد و سر بر می گردانم برای دیدنش. ولی او نیست. ذکر وداع را زیر لب زمزه می کنم و راهم را کج می کنم سمت درهای خروجی تا نمی دانم چند سال دیگر و شاید یکی از همین روزها.

+ عنوان آهنگ سرو زیر آب جناب سالار عقیلی

ای نگاهت نخی از مخمل و از ابریشم...

این قرارمون نبود که... عشقو تو دلم بیاری، جا بزنی واسه قلبم، جای خالیتو بذاری...

ای عشق ای عزیزترین میهمان عمر...

نمی ,ام ,کنم ,ولی ,توی ,روی ,می کنم ,نمی دانم ,این همه ,بر می ,همه راه

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

ابزارهای الکترونیکی برای پیشرفت تحصیلی مهد تفکر