محل تبلیغات شما

پرسیده بود اگر به گذشته برگردیم چه حسرت هایی روی دلمان مانده که انجامش می دادیم؟

و من به تو فکر کرده بودم و تمام آن سال هایی که داشتمت ولی حواسم به بودنت نبود. راستش را بخواهی توی کنج ذهنم که هیچ در پس خیالمم نبود بی تو بودن را. و حالا بعد از گذشت این همه سال می خواهم برایت صادقانه اعتراف کنم که دوستت داشتم از همان روزهای نوجوانی ام. از همان روزهایی که کنارت می نشستم و تو برایم نقاشی های کتاب را قصه گونه تعریف می کردی جوانه این دوست داشتن توی دلم زده شد. بعدها برایم آنقدر بزرگ به نظر می رسیدی که وقتی می خواستم برایت از احساسم بگویم، توانش را نداشتم و زبانش را هم. ولی به گمانم تو خوب می دانستی احساسم را که پا به پایم می آمدی و همیشه حواست به من و دلم بود. توی آن سالها همیشه حسرت می خوردم که چرا پسر نیستم تا همراهت شوم و توی زمین های خاکی با رفقایت دنبال توپ بدوییم. حسرت می خوردم که چرا پسر نیستم تا بیشتر کنارت باشم عزیزتر از جانم. اگر حسرتی باشد حسرت روزهایی است که درد آمد و روی شانه های تو لانه کرد و من ذره ذره آب شدنت را می دیدم ولی از دور. بچه ی زرنگ فامیل بودم و روی شاخم بود پزشکی. این را بقیه می گفتند ولی حواس من پی درس نبود دیگر. کنکوری شدن من و درد کشیدن تو چرا باید هم زمان می شد. تو درد می کشیدی و من نمی توانستم کنارت باشم و باید غرق می شدم توی کتاب هایم. من تمام سال های بعد از تو حسرت آن روزها را با خودم کشیده ام جانِ حانم. و این حسرت وقتی بیشتر شد که تو از نبودنم گله کردی و من به اجبار بزرگترها باز هم نبودم. کنکور تمام شد و تو. خواستم بگویم دلم برای حرفهایت. برای شعرخوانی هایمان. برای ورق زدن دفتر خاطرات و شیرین زبانی هایت تنگ شده بزرگ مردِ همیشه خندانم.

+ به بهانه ی موضوع انشا جناب میر و دعوت نیل بانو.

++ عنوان از محمدرضا عبدالملکیان

ای نگاهت نخی از مخمل و از ابریشم...

این قرارمون نبود که... عشقو تو دلم بیاری، جا بزنی واسه قلبم، جای خالیتو بذاری...

ای عشق ای عزیزترین میهمان عمر...

تو ,حسرت ,توی ,ولی ,های ,روی ,و من ,بعد از ,نیستم تا ,بودم و ,من به

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

لاطران کندیمزه سلام ثبت نگار ( دفتر اسناد رسمی 75قم)